خیلی خوشحالم که به موقع از کشور خارج شدیم و درگیر زرق و برقهای زندگی های امروزی در ایران نشدیم. اینجا به جای اینکه فکرم رو درگیر مارک یخچال و فریزر و خرید خونه جدید و ... کنم میتونم کتاب بخونم ، سفر برم ، خیاطی کنم، ورزش کنم و در یک کلام خودم باشم و برای درآوردن چشم دیگران زندگی نکنم.
دشت سپید...سه هفته شلوغ پلوغ رو پشت سر گذاشتیم و حالا 5 روز وقت داریم تا آماده بشیم برای مسافرت به ایران. همون حس همیشگی اومده سراغم. هیجان برای دیدار و یک کمی استرس . خیلی خسته ام .
شاید بخاطر همین استرسه که شبها نمیتونم خوب بخوابم و این بیشتر به خستگی ام اضافه میکنه و تمرکزم کم شده. ای کاش منم مثل خیلی ها میتونستم کمتر فکر کنم و کمتر مقرراتی باشم و از زمان حال لذت ببرم بدون اینکه به زمان و رضایت دیگران فکر کنم.
از دست خودم خسته شدم دیگه! ای کاش میتونستم بهتر باشم!
دشت سپید...برچسب : نویسنده : aespidashta بازدید : 54
به ستاره قول داده بودیم قبل از مسافرت به ایران حتما براش یک چمدون بخریم و سر قولمون هم موندیم و یک چمدون براش خریدیم که بتونه چند دست لباس و اسبای بازیهاش رو توش بگذاره و بیاره داخل کابین هواپیما.
از دو سه روز قبل ستاره چمدون به دست تو خونه راه میره و لحظه شماری میکنه تا پنج شنبه بشه و بریم ایران.
دشت سپید...برچسب : چمدان, نویسنده : aespidashta بازدید : 27
دنیای عجیبی شده و اختلاف طبقاتی بیداد میکنه. نمونه اش میان اطرافیان و فامیل مون زیاده. از یک طرف یک زوج جوان با بچه کوچک دارن سخت کار میکنن و در بدر دنبال وام گرفتن و جور کردن پول هستند تا بتونن یک آپارتمان کوچک در یک محله نسبتا آبرومند بخرن و از طرفی یک زوج دیگه همون مقدار پولی که زوج اول برای خرید یک آپارتمان لازم دارن خرج تزئین و آماده کردن آپارتمان میلیاردی شون در بهترین نقطه شهر میکنن. خیلی باید قوی باشی تا بتونی این همه اختلاف رو ببینی و تحمل کنی و لبخند به لب داشته باشی.
دشت سپید...برچسب : نویسنده : aespidashta بازدید : 18
برچسب : گذراندید؟, نویسنده : aespidashta بازدید : 22
برچسب : بازگشت, نویسنده : aespidashta بازدید : 29
با باز شدن مدارس شهر زنده تر بنظر میاد. هر روز که از کنار ایستگاه قطار رد میشم و این جنب و جوش دوچرخه سوارها و پیاده هایی که منتظر ترام و اتوبوس هستند و یا دارن به طرف ایستگاه میرن تا سوار قطار بشن رو میبنم حس خوبی بهم دست میده.
امروز تونستم نیم ساعت زودتر با آیلا بزنم بیرون.
دشت سپید...